تاملاتي در عاشقي آيا امكان عاشق شدن را از دست دادهايم؟
عباس نعيميجورشري
الف. مشاهده مستقيم؛ بيان مساله
پيادهرو زير گامهايم جاري است.
درب كتابفروشي را باز ميكنم.
سلام.
بين قفسهها ميگردم...
دو مرد وارد ميشوند. يكي پر سر و صدا عنواني را جستوجو ميكند.
عصرهايي كه تايمم آزاد ميشود خودم را به قدم زدن و كتابفروشي و احيانا هديه دادن كتاب به خودم دعوت ميكنم! جستوجو بين كتابها لذت وافري دارد. به خصوص وقتي يك كتاب خوب با قيمت قديمي پيدا ميشود چنان لذت نوشيدن آب يخ در گرماي عطشآفرين است.
از قفسههاي فلسفه، علوم اجتماعي، علوم سياسي و تاريخ به سمت زبانشناسي و نقد ادبي ميروم. يك كتاب نامرتبط در قفسه پيدا ميكنم. با لبخند به فروشنده توضيح ميدهم كه موضوع اين كتاب مربوط به قفسه ديگري است.
پسر و دختري ميآيند، كتاب ميخرند و ميروند...
دو خانم جوان ميآيند و ميپرسند و ميروند...
رديف پايين چشمم ميافتد به «نامههاي عاشقانه جويس به همسرش نورا». ورق ميزنم...
به كتب ديگري بر همين سبك فكر ميكنم.
نامههاي عاشقانه كامو، جبران و...
كتب بسياري بر مبناي نامههاي نويسندگان يا متفكران به همسران يا معشوقههايشان منتشر شده است.
به فكر فرو ميروم...
ايدهاي در ذهنم ميجوشد. سوژه مركزي يك پرسش.
امروزه ديگر براي كسي كه دوستش داريم نامه نمينويسيم. زوجيت در شكلهاي متعارف و نامتعارف خودش، از نامهنگاريهاي عاشقانه تهي يا كمرنگ شده است.
پرسش جامعهشناختي-فلسفي مهمي در بين است كه بازتاب روابط ما در ساختارهاي جديد است. عشق در ساختارهاي نو، متحول شده و ظهور ديگري يافته است. تظاهري متمايز از آنچه در گذشته داشته. احتمالا يكي از اين تفاوتها نامهنگاري است. به راستي چه اتفاقي افتاده است؟ آيا ما امكان عاشقي را از دست دادهايم؟
ب. چشماندازها
اين تاملات دربردارنده حداقل دو چشمانداز اصلي است:
ب. ۱. مكان استقرار؛ فاصله
براي اينكه براي كسي نامه بنويسيم، لازم است در جوار او نباشيم. فاصلهاي در بين باشد. جغرافياي ما از همديگر متفاوت باشد. #مكان عنصر مهم اين تحليل است. ما كه موجوداتي #مكان_مند هستيم بخشي از منويات و درونياتمان گره خورده به مكان زيستي. لازم است معشوق در مكان ديگري غير از مكان ما باشد. لازم است در دسترس او نباشيم. تكنولوژيهاي نو و اسمارتفونها اين امكان دوري را به حداقل كاهش دادهاند. تركيب كليدي بحث در اينجا رقم ميخورد؛ امكان دوري! در اينجا #دوري را چنان يك پتانسيل توليد مطرح مينمايم؛ پتانسيل توليد نامه ذيل توليد عواطف و انديشه و فلسفيدن. اين مدخل در عصر جديد ضعيف شده است.
وصالگرايي در تاريخ بشر همواره تلاش كرده ميوههاي پيوند با معشوق را ترسيم كند. وصالگرايان در متن زباني رمان، شعر، تئاتر، معماري، عرفان و فلسفه بر اتمسفري تاكيد داشتهاند كه در پيوند عاشق و معشوق رقم ميخورد يعني در همجواري آنها. پتانسيلهاي نزديكي توضيح داده شده است. در اين بين متون زيادي بر هجران و دوري اشاره داشتهاند، اما موضع آنها شكايت و گلهگزاري بوده است. بنابراين كمتر به ظرفيتهاي دوري تاكيد رفته است. نامهنگاري و محتواي برآمده از دل آن نمونهاي از اين ظرفيت است. در نامه، فرم و محتوا توامان همديگر را بازسازي ميكنند. در اين منظر كه مطرح ميكنم دوري نه يك نقيصه، بلكه يك امتياز است. امكان عاشقي را فراهم ميكند. فضاي ذهن عاشق به هوايي نياز دارد تا با «خويشتن نزد معشوق» ملاقات كند. اين خويشتن متمايز از خويش تنهاست. چنانكه متمايز است بر در جوار معشوق بودن. هم خويشتن را در بر دارد هم معشوق را و اين شدني نيست مگر در پديداري دوري؛ در امكانهايي كه فاصله پديد ميآورد.
ب. ۲. زبان؛ اعماق
نامهنگاري عاشقانه مستلزم فراتر از رفتن از گفتوگوهاي روزمره است. دوست داشتن به هواي تنفس نياز دارد. به رواني كه به اعماق فرو رود و مرواريد از كف اقيانوس بيابد. فرم روابط در امروز به مبادله جملات و كلمات آني بدل شده است. چت و پيام اين قابليت را ايجاد كرده كه معشوق در دسترس باشد. تماس، دوري را درنورديده است. تماس قاتل امكانيت اعماق شده است. بيپاسخ ماندن تماس و پيام نيز به زمان زيادي نميانجامد. تا ساعتي بعد يا روزي، كالبك و پيام رقم ميخورد. سلام. سلام/ خوبي؟ قربونت برم. خوبم. تو چطوري؟/...
زبان به پينگپنگ بدل شده و مرسوله را در آن واحد تحويل ميدهد و پاسخ دريافت ميكند و ادامه روند. واحد زباني در اينجا واژه است يا جمله. پاراگراف و بند كمتر رخ ميدهد. سطور طويل امكان ظهور كمتري دارند. ابعاد بلند يك نامه در اينجا ناپديد و غريب است. لذا نامهنگاري پديدار نميشود. نامه عاشقانه جايش را به چت عاشقانه داده است. شكل و فرم زبان تغيير كرده و علاوه بر آن ماهيت نيز متحول شده است. بايد دانست كه تغييرات فرم عملا به تغيير ساختار و نهايتا تغيير ماهيت زبان ميانجامد. اينجا نيز امكان رسوخ به اعماق خود دگرگون ميشود، چون مكالمه فعال است. اما در نامه ما در غياب معشوق با او سخن ميگوييم. نيت و كلام ما منعقد ميشود. از آغاز تا پايان روايت خود را راوي خواهيم بود بدون هيچ وقفهاي. اما اين روايتگري در چت و تماس تلفني به فرم منقطع بدل ميشود و محتوايش نيز سايش مييابد اگر نگوييم كه دگرگون ميشود. به تاسي از «بارت» ميتوان در درجه صفر نوشتار ايستاد و از تجليات ارزش و فرم سخن گفت. هر فرمي بيانگر نوعي ارزش است چنانكه «سبك» ضرورتي است كه حال و هواي نويسنده را به زبانش پيوند ميدهد. در اينجا نامه پديدار يك فرم است كه تاريخ خصوصي نويسنده را مشتمل بر تحولات درونياش به زبان ميرساند. شكل آن در آغازيدن و انجام يافتن به ظهور عاشقيهاي فرد ياري ميرساند. در واقع عاشقي چنان كسوتي است كه نيازمند اعماق است. اعماق همان اتمسفر ضروري عاشقي است. اينگونه ميتوان از امكان عاشقي سخن گفت؛ مسافرتي به اعماق زباني- معنايي با ديگري!
پ. ساحت وقوع
در خوانش آتني از عشق با گونههاي متنوع مواجهيم. براي تدقيق دو چشمانداز فلسفي فوق بايد از نسبت آنها با اين هشت ساحت باستاني پرسش كرد، زيرا هر كدام آنها چنان ساحت وقوع عاشقي است. هشت گونه عشق در فلسفه آتني عبارت است از:
۱. اروس يا عشق سكشوال؛
۲. لودوس يا عشق مفرح و سرخوش؛
۳. فيليا يا عشق دوستانه و برادرانه؛
۴. فيلوتيا يا عشق به خود؛
۵. مانيا يا عشق شيداگون و جنونآميز؛
۶. استورج يا عشق آشنا يا والد-فرزند؛
۷. پراگما يا عشق بادوام و ماندگار؛
۸. آگاپه يا عشق معنوي.
اينگونهشناسي هشتگانه در نسبتي متفاوت با دو محور فوقالذكر قرار دارند. چنانكه اين دو چشمانداز در حالات لودوس و فيلوتيا بلاموضوع هستند. در فيليا و استورج و مانيا و آگاپه موضوعيت دارند، اما در ماهيت خويش دچار تحول شده و از حيث معناي عرضه شده كم رمق ميشوند. آنها در اروس و پراگما بيشترين قابليت ظهور را دارند، اما ذيل مختصات و حدود متفاوت. با اين تذكر كه نميتوان براي اروس و پراگما برتري اخلاقي قطعي نسبت به هم در نظر گرفت. اين برخلاف چيزي است كه دستورالعملهاي سنتي ميآموزانند. با اين حال احتمالا پراگما كه نسخه بلوغ يافتهاي از اروس را نيز در بر دارد، بيشترين پتانسيل را براي تجلي دو محور اصلي بحث ما داراست. اين ظرفيتطلبي پراگما ناشي از محدود كردن بحث اصلي به «يك» رابطه و اكتشاف در سوژه عاشقانه است. اين ظرفيت در اروس به سمت تعدد و تمايز حركت ميكند؛ «تمايز» در «تعدد». حال آنكه تمايز تجربه و كشف در پراگما ذيل «عدم تمايز» معشوق است. در واقع تمايز در دو شكل خويش يعني «تعدد و انفراد» قابليت بيان دارد. چنانكه در نخستين، به چندين عاشقي معطوف است و در دومي به يك عاشقي و يك معشوق يعني ذيل يك معشوق به تجارب متمايز دست يازيده ميشود. نوعي حركت جوهري در اينجا مشاهده ميشود. نكته آنكه علاوه بر اين ميتوان از ساختارها فراتر رفت و از پراگماهاي موازي نيز پرسش كرد كه مقالي مستقل ميطلبد! اينها همه در حالي است كه آگاپه با فرا رفتن از فرديت و ايثار والا، از دو محور فاصله و عمق عبور ميكند، زيرا در مبحث مكان-زبان، امكان عاشقي در حضور عاشق ارزيابي شده است و نه مسخ او. پتانسيلهاي نامه در هستِ عاشق ريشه دارد چنانكه با حضور معشوق عيان ميشود. بنابراين ميتوان تصريح كرد در زيست جهان اروس فام و پراگما گون، ما امكان عاشقي را از دست ندادهايم اما اين دُرّ درخشان به جزيرهاي دوردست پرتاب شده است.